تعداد بازدید : 3063
تعداد نوشته ها : 6
تعداد نظرات : 2
دوباره دعوایشان شده بود . مرد اصلاً حرف نمی زد . زن می گفت: آخه نمیگی من چطور باید خرج خونه رو در بیارم ؟ دستامو ببین . ببین عروست شده نظافتچی خونه همسایه ها
مرد جواب نداد .زن چادرش را کشید جلوتر .دوباره زیر چشمی به اطراف نگاه کرد .کسی نبود جدی تر شد .گفت : این هم از شازده بزرگت که میگفتی درس خونه . آقا دوتا تجدید آورده تازه میگه همه معلم خصوصی دارن . منم می خوام
مرد ساکت بود . زن خندید و گفت : یه خبر خوب هم بهت بدم . برای نرگس , خواستگار اومده . کاش بودی و می دیدی.
و بعد یه قطره اشک از چشمهاش جدا شد . جوی باریکی روی صورتش کشید و یواش افتاد رو سنگ قبر . دسته ها :
جمعه یازدهم 11 1387